دانلود،عکس،فیلم،موسیقی،برنامه،مطالب خواندنی...

فیلم - عکس - آهنگ - بازی - نرم افزار - شعر - آموزش - ترانه - جوک ...

دانلود،عکس،فیلم،موسیقی،برنامه،مطالب خواندنی...

فیلم - عکس - آهنگ - بازی - نرم افزار - شعر - آموزش - ترانه - جوک ...

ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست


گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست
ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست
به حجم تنگدلی های آفتابی من
مدار حوصله هیچ کهکشانی نیست
سزای پاکی ات ای اشک، آستینی نیست
به سر بلندی ات ای عشق، آستانی نیست
مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است
بجز پناه دو دست تو سایبانی نیست
به سوگواری این چشم های سرگردان
به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست
به غیر تسلیت چشم های دلسوزت
مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست 
 

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را ...

 

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت 

تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره.

مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من

بسپارید؟

زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد !

پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد!

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان

جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.

مجددا زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.

مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت

خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.

پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که 

برای این خانم کار می کند   

آیا ما هم میتوانیم چنین خود ارزیابی از کار خود داشته باشیم؟

  

میتوان تنها شد ...

میتوان تنها شد

میتوان زار گریست

میتوان دوست نداشت

ودل عاشق آدم ها را زیر پاهاله کرد

میتوان چشمی را

به هیاهوی جهان خیره گذاشت

میتوان صدها بار علت غصه دل را فهمید

میتوان...

میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود...

آخرش هم تنها میتوان تنها رفت...

با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی

یادگاری همه جا سردی و تلخی وغرور

فاتحه؟

خوب شد رفت

عجب آدم بد خلقی بود

ولی ای کودک زیبای دلم آن ور سکه تماشا دارد

 

شعر عاشقانه / یک شبی مجنون نمازش را شکست ...

 

 مجنون لیلی

یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد